عبیدالله بن حر جعفی:

وی کسی است که سیدالشهداء علیه‏السلام از او یاری خواست، اما توفیق همراه شدن در کاروان کربلا را نیافت و امام را یاری نکرد. امام در منزلگاه قصر بنی‏مقاتل، خیمه‏ ی او را دید، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت کند تا به اردوی امام بپیوندد و یاریش کند. وی بهانه آورد که از کوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم، چون در کوفه یاوری برای او نیست. پاسخ او را که به امام گفتند، حضرت همراه عده‏ای نزد او رفت و پس از گفتگوهایی پیرامون اوضاع کوفه، امام از او خواست که به یاری اهل بیت بشتابد. عبیدالله باز هم نپذیرفت و این کرامت و توفیق را رد کرد و از روی خیرخواهی! حاضر شد که اسب زین شده و شمشیر بران خویش را به امام دهد. چون امام مأیوس شد که او سعادت را دریابد، فرمود: اسب و شمشیرت از آن خودت، ما از خودت یاری می‏خواستیم. اگر حاضر به جانبازی نیستی، ما را نیازی به مال تو نیست: «یابن الحر! ما جئناک لفرسک و سیفک، انما اتیناک لنسألک النصرة، فان کنت بخلت علینا بنفسک فلا حاجة لنا فی شی‏ء من مالک و لم اکن بالذی اتخذ المضلین عضدا، لانی قد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و هو یقول: من سمیع داعیة اهل بیتی و لم ینصرهم علی حقهم الا اکبه الله علی وجهه فی النار». آنگاه امام از پیش او به خیمه‏ ی خویش برگشت!... وی پس از حادثه‏ی کربلا، به شدت از آن کوتاهی در یاری کردن امام پشیمان شده بود و خود را ملامت می‏کرد و با شعری که مطلع «فیالک حسرة ما دمت حیا...» شروع می‏شود، این اندوه و ندامت را بیان کرده است.
در زمان قیام مختار عبیدالله بن حر برای خونخواهی سیدالشهداء علیه‏السلام به نیروهای مختار بن ابوعبید ثقفی پیوست. هنگامی که ابراهیم اشتر برای نبردی علیه نیروهای بنی‏ امیه راهی شده بود، عبیدالله بن حر نیز در میان نیروهای ابراهیم قرار داشت. مختار و دیگر سران انقلاب و کسانی که در شهر بودند، همگی به عنوان بدرقه به دنبال ارتش ابراهیم به بیرون از شهر حرکت کردند.
اما ابراهیم به «عبیدالله بن حر» مشکوک بود، زیرا وی کسی بود که امام حسین علیه‏السلام او را به یاری خود دعوت کرد، اما وی نپذیرفت.
ابراهیم، مطلب را محرمانه به مختار گفت که من از وجود این مرد در نیروهای مسلح خود نگرانم و می‏ترسم با من هم خدعه کند و وقت حساس جنگ، برایم دردسر ایجاد نماید.
مختار با خونسردی و آرامی به ابراهیم گفت: نگران نباش، او مردی دنیاپرست است.

عمرو بن قیس:

وی همراه پسر عمویش در منزلگاه قصر مقاتل با امام حسین‏ «ع‏» دیدار کرد.امام او را به نصرت خویش فرا خواند، لیکن هم او و هم پسر عمویش بهانه آوردند که: پیر مردیم و بدهکار و عیالمند، کالاهای مردم نیز در دست ماست.نمی‏دانیم چه خواهد شد؟
می‏ترسیم امانت مردم تباه شود!بدینگونه به امام، پاسخ سرد و رد دادند.حضرت نیز از آنان خواست که بروند، تا ندای یاری خواهی حضرت را در کربلا نشنوند، چون هر که‏ مظلومیت و تنهایی امام را ببیند و صدایش را بشنود اما پاسخ ندهد و یاری نکند، سزاوار است که خداوند او را در دوزخ افکند.[1] .

پی نوشتها
[1] موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 369، بحار الانوار، ج 45، ص 84

 

محمد بن حنفیه:

تولد ایشان در سال 15 و یا 17 ه.ق. می‏باشد. محمد فرزند گرامی و عظیم الشأن امام علی بن ابیطالب علیه‏السلام است و او را به جد مادریش «حنفیه» نسبت می‏دهند. نام مادرش «خولة» دختر جعفر بن قیس... بن حنفیه بود. روزی علی علیه‏السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: اگر خداوند، پسری به من داد اجازه می‏فرمایید نام شما را بر او بگذارم؟ پیامبر فرمود: آری. و در روایت دیگر چنین است که پیامبر به علی علیه‏السلام فرمود:
«ان ولدت منک غلاما فسمه باسمی و کنه بکنیتی، فولد له بعد موت فاطمة علیهاالسلام، غلاما فسماه محمد و کناه ابوالقاسم». اگر پسری از تو بوجود آمد نام او را نام من و کنیه‏ اش را کنیه‏ی من بگذار. سپس خداوند بعد از شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام فرزندی عنایت فرمود که نامش را محمد و کنیه‏ اش را ابوالقاسم نهاد.
از امام رضا علیه‏السلام است که فرمود: «کان امیرالمؤمنین، یقول: (ان المحامدة تابی ان یعصی الله عزوجل، قلت: من المحامده؟! قال: محمد بن جعفر و محمد بن ابی‏بکر و محمد بن ابی‏حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین ابن‏الحنیفة رحمة الله
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام می‏فرمود: همانا محمدها، نمی‏گذارند که نافرمانی خدا انجام گیرد. راوی پرسید محمدها کیانند؟!. امام هشتم علیه‏السلام فرمود: محمد بن جعفر و محمد بن ابی‏بکر و محمد بن حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین علیهم‏السلام.
مرحوم مجلسی، در ذکر ماجرای حرکت امام حسین علیه‏السلام از مدینه به مکه و از مکه به کربلا روایتی دارد که می‏تواند جواب مناسبی برای علت نیامدن محمد بن حنفیه به کربلا باشد. ایشان پس از نقل درخواست محمد حنفیه از امام حسین علیه‏السلام برای صرف نظر از سفر به عراق می‏نویسد: «امام حسین علیه‏السلام در جواب محمد حنفیه فرمود»: «... من آماده‏ی حرکت به سوی مکه هستم و همه‏ی خانواده و برادران و خواهران و برادرزاده‏ها و شیعیانم با من همراهند و امر آنان به دست من است»... «و اما انت یا اخی، فلا، علیک ان تقیم بالمدینة فتکون لی عینا، لا نخفی عنی شیئا من امورهم...؛ اما تو ای برادرم، لازم نیست مرا همراهی کنی بلکه در مدینه بمان و به عنوان چشم (و خبر رسان) من باش و اوضاع مدینه را به اطلاع من برسان...».
قال الصادق علیه‏السلام: «ما مات محمد بن الحنفیه حتی اقرت لعلی بن الحسین علیه‏السلام و کانت وفاة محمد بن الحنفیة سنة اربع و ثمانین من الهجرة». امام صادق علیه‏السلام فرمود: محمد حنفیه نمرد مگر آنکه به امامت علی بن الحسین علیه‏السلام اقرار و اعتراف داشت و وفات او در سال 84 ه.ق بود.
امام باقر علیه‏السلام فرمود: «... در بیماری محمد حنفیه من در کنارش بودم و خودم چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم».

محمد بن حنفیه‏